خلاصه کتاب جنگجویان راینه
وقتي بابي پندراگن به دنياي استوايي ايبارا میرسد که آنجا بهشت است. هر چه تلاش میکند بفهمد نقطهی عطف اين قلمرو زيبا و دلپذير چيست، فقط میبیند که مردم ايبارا غرق در نعمت هستند. او باز هم جستوجو میکند و خيلي زود پي میبرد که مردم ايبارا غرق در «جهل» هستند. رهبران ايبارا رازي بیاندازه مهم را از مردمشان مخفي میکنند، رازي که بیشک فرصتي به سنت دين میدهد تا آخرين حملهی بزرگش را بر ضد «هالا» ترتيب بدهد. بابي با تمام قوا میخواهد از راز اين قلمرو سر در بياورد و با سنت دين مقابله کند. کورتني چتويند به دنبال مارک است. مارک ناپدیدشده و با کارهايش در حال خلق مصيبت است و از آن بدتر انگار از سنت دين فرمان میگیرد. کورتني بايد به هر قيمتي جلو مارک را بگيرد و نگذارد او آیندهی کائنات را زیروزبر کند. نبردهاي اين کتاب پيش از آنچه تاکنون خواندهاید خشن و تلختر خواهد بود. فريب بهشت راينه را نخوريد، لابهلای واژههای اين کتاب دوزخ نشسته است