کتاب خورشید همچنان میدمد، اولین رمان ارنست همینگوی نویسنده سرشناس و برنده جایزه نوبل ادبی است. داستان این کتاب روایت زندگی روشنفکران و نویسندگان پس از جنگ جهانی اول است. چند داستاننویس که زمانی در جبهههای جنگ جهانی اول میجنگیدند و شاهد کشته شدن میلیونها سرباز و مردم بیگناه بودهاند، تصمیم میگیرند تا برای پر کردن خلا زندگی و فراموش کردن مصیبتهای جنگ به مسافرت بروند و زندگی را با خوشی بگذرانند و در نهایت در مییابند که آنها نسلی تباه شده هستند. داستان کتاب خورشید همچنان میدمد در دهه 1920 در پاریس آغاز میشود. جیک بارنز روزنامهنگار و سرباز سابق جنگ جهانی اول در پاریس زندگی دربهدری را سپری میکند. او عاشق لیدی برت اشلی، زنی که شوهرش را در جنگ از دست داده بود، میشود. اما به دلیل مصدومیت جنگی که او را از نظر جنسی دچار مشکل کرده بود، آن دو نتوانستند ارتباط عاطفی خود را حفظ کنند و برت با مرد تاجری به نام مایکل کمبل نامزد میکند. در این میان رابرت کوهن دوست صمیمی جیک که زمانی قهرمان بوکس بود، پس از آشنایی با برت عاشق وی میشود. این چهار نفر به اتفاق هم برای تماشای جشن سالانه سانفرمین راهی اسپانیا میشوند و در آنجا برت عاشق جوان گاوباز میشود… آنچه این اثر ارنست همینگوی را متعالی نشان میدهد، توصیف دقیق شخصیتها در دنیایی است که مدام درگیر حوادث میشوند، اما احساس میکنند که نیازهای آنان برآورده نیست. شخصیتهای اثر همینگوی در جستجوی مداوم خود برای یافتن لذت و خوشی و همچنین در طلب آرمانهای جدید و جایگزین کردن آنان به جای آرمانهای قدیمی از دست رفته، اشتیاق فراوانی را برای پیوستن به نوعی نظام جهانی نشان میدهند. در همین جاست که سفر به اسپانیا و تماشای نمایش گاو بازی آنها را با خلا معنوی زندگی روبهرو میکند. ارنست همینگوی با بهرهگیری از گفته گرترود اشتاینر که در مورد آمریکاییهای جلای وطن کرده، گفته بود «شما همه نسل گمشده هستید»، میخواهد تا این موضوع را برساند که نسل وی به آرمانها و نظم اساسی تمدن قبل از جنگ جهانی اول متوسل نمیشود. این گفته اشتاینر در اصل بیثباتی انسان را نشان میدهد. همینگوی سرلوحهی دوم کتاب را از انجیل عهد عتیق اکلزیاستیس (کتاب منتسب به سلیمان نبی) اقتباس کرده است: «نسلی میمیرد و نسلی دیگر برمیخیزد؛ اما زمین برای همیشه جاودان میماند… خورشید همچنان میدمد و غروب میکند.» این پیشگویی از یک نظم عالم هستی خبر میدهد: در خلقت خداوند هیچ نسل گمشده و تباه شدهای وجود ندارد و باور بشر خودبین و فانی در کنار گردش خورشید و گذر زمان پوچ و بیاهمیت به نظر میرسد. خود همینگوی میگوید که قصد نداشت این داستان را به صورت یک «کمدی پوچ و کذب یا تلخ تمام کند، بلکه هدفش خلق یک تراژدی کامل بود که در آن زمین قهرمان جاوید میماند.» از همان آغاز، اثر «خورشید همچنان میدمد» بحث و گفتگو را در محافل ادبی برانگیخت. وقتی رمان برای اولین بار چاپ شد، طبقات بالای جامعه سعی کردند شخصیتهای درون کتاب را با اشخاص معروف از دنیای مهاجران مرتبط کنند. اما طولی نکشید که هیجان این بازی حس و گمان فروکش کرد و شخصیتهای همینگوی رها شدند تا در جایگاه خود بررسی شوند. به طوری که خیلیها بر این معتقدند که این داستان در اصل خاطرات پس از جنگ ارنست همینگوی است. بنابراین به رغم تمام این مباحث داستان خورشید همچنان میدمد به طور آشکار جامعهی مهاجر را به علت فقدان پایههای اخلاقی نکوهش میکند، اما بازتاب علمی مردم نسبت به این کتاب در طی سالها، تزویر تمامی جامعه را به دلیل امتناع از قضاوتی تند دربارهی افرادی که در نظر جامعه جذاب و مسحور کنندهاند؛ به وضوح نشان میدهد