خلاصه کتاب اراگون
آراگون پسر بچه پانزده سالهی ساکن یک مزرعه با ظاهر شدن یک سنگ آبی صیقل داده شده پیش رویش در کوهستانی معروف به اسپاین شوکه میشود. آراگون سنگ را با خود به مزرعهای میبرد که در آنجا با داییاش گارو و پسر دایی اش روران زندگی میکند. بعدها با شکسته شدن سنگ و بیرون آمدن یک بچه اژدها ماجراهایی آغاز میشود. آراگون پس از لمس بچه اژدها برای اولین بار متوجه علامت نقرهای در کف دستش و ایجاد یک رابطه ی غیر قابل فسخ بین ذهن خودش و ذهن بچه اژدها میشود و همین آراگون را به یک اژدها سوار اسطورهای تبدیل میکند. از آنجا که یکی شدن با اژدها از آنان یک جادوگر میساخت این سواران به عاملان صلح – فرهیختگان- شفادهندگان- فیلسوفهای علوم طبیعی و بزرگترین جادوگران تبدیل شدند. با حمایتها و راهنماییهای این سواران سرزمین از یک دوران طلایی برخوردار شد. پس از رسیدن انسانها به سرزمین آلاگیز یا سواران هم به این جماعت زبده افزوده شدند. پس از سالهای سال زندگی در صلح و آراکش ارگالهای ستیزگر و غول پیکر اژدها سوار جوانی به نام گالباتوریکس را کشتند. سوار از شدت عصبانیت زیاد و به این دلیل که افراد ارشد اژدهای دیگری در اختیارش نگذاشتند تصمیم گرفت که همه ی اژدها سواران را سر نگون کند. او اژدهای دیگری دزدید و نامش را شروکین گذاشت و از او خواست از طریق جادوهای سیاه به او خدمت کند. و یک گروه ۱۳ نفری به نام قسم خوردگان برای خود تشکیل داد. گالباتوریکس با کمک طرفداران ظالم خود اژدها سواران را از بین برد. رهبر آنها -وریل- را کشت و خود را پادشاه آلاگیزیا معرفی کرد