فکر میکنید کسی که دچار جنون شده باشد و احساس کند فردی دقیقا شبیه خودش، وارد زندگیاش شده، چطور رفتار میکند؟ چه صحنههایی را میبیند و چه حرفهایی میزند؟ با اطرافیان خودش چطور برخورد میکند و از همه مهمتر، در درونش به چه چیزهایی فکر میکند؟ داستایفسکی در رمان همزاد با قلم جادوییاش همه این موارد را برای خواننده مشخص میکند. اما آیا هر کدام از ما، یک و یا حتی چندین همزاد در درون خود نداریم؟ آیا ما در موقعیتها و جاهای مختلف با بخشهایی از وجود خود درگیر بحث و گفتوگو نمیشویم و رفتارهای عجیب نشان نمیدهیم؟ به اعتقاد من رمان همزاد، دقیقا مانند دیگر آثار داستایفسکی کتابی است برای شناخت خود و جنبههای مختلف شخصیتمان. همه باید این کتاب را بخوانیم تا متوجه شویم که چطور ممکن است از واقعیت و از ترسهایمان فرار کنیم. و از همه مهمتر باید این کتاب را بخوانیم تا جنبههای تاریک شخصیت خود را بشناسیم. یکی دیگر از موضوعاتی که نویسنده در این کتاب به آن میپردازد، محیط پرتشنج اداره است که از نظام ارتشی چیزی کم ندارد. محیطی که هر کارمند در آن پایه و درجه خاصی دارد و با اونیفورم مخصوصاش شناخته میشود. یعنی اونیفورم شما هویت شما و مهمترین دارایی شما در اداره است. در صورت نداشتن این اونیفورم شما هیچ نیستید. در واقع در این سیستم اداری، آدمها صرفا مهرههای بیارزشی هستند که هویتی ندارند و هر لحظه ممکن است جایگزین شوند